دوّار ترین حرکت ِ خطی

پی فانوسیم . امید است ببینیم

دوّار ترین حرکت ِ خطی

پی فانوسیم . امید است ببینیم

دوّار ترین حرکت ِ خطی

روزگار خوبی است
همه چیز در تعادل است
عشق ، اندوه ، آفتاب داغ پیش از ظهر
و نسیم خنک بعد از ظهر
«سید علی میر افضلی»

آخرین نویسه ها
  • ۹۸/۱۲/۰۳
    RED
  • ۹۸/۱۲/۰۲
    T
  • ۹۸/۱۰/۰۴
    C

Abandoned

دوشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۸، ۰۷:۴۶ ب.ظ

انگار داری از یه جا میری ولی نمیخوای کسی بفهمه.

یواش یواش شروع می کنی به جمع کردن

یه روز بعد از حموم شونه ت رو به جای گذاشتن روی میز، میذاری توی کیف.

بعد از اینکه مثل روزمره تو ماگ ت چای خوردی، میشوریش. و به جای کابینت . میذاری توی کیف.

کتاب ت رو بعد از خوندن، به جای قفسه، میذاری تو کیف.

لباساتو می پوشی. کیف رو بر میداری.

یه کاغذ می نویسی و میچسبونی به دیوار و  بعد از نوشتن مدادت رو میذاری توی کیف.

حالا متعلقات تو، شده یک کیف.

 

  • میم. صاد

مواجهه

جمعه, ۳ آبان ۱۳۹۸، ۰۴:۱۰ ب.ظ

ترجیح میدم راحع به خیلی چیزها حرف نزنم

تا واکنشی رو نبینم ، که توقعش رو ندارم

کاش آدما "همه ی" فکراشونو می گفتن. قبل از اینکه ببینن درسته یا غلط. می گفتن. می گفتن

صاف. مستقیم.

 

من از فلانی بدم میاد ، چون پر روئه

من از کوله پشتی ئه تو خوشم میاد

من از راه رفتن اون بدم میاد

بهت گفته بودم دندونات خیلی گنده ن ؟

یادم بنداز بهش بگم مامانش خیلی مهربونه

تو قشنگی. و این آخرین حرف امروزمه.

  • میم. صاد

Not responding

پنجشنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۸، ۰۶:۲۳ ب.ظ

سی پی یو دست از چرخیدن می کشد، می ایستد. فن ش را روشن می کنم بلکه خنک شود

شروع می کنم به کلیک کردن

مدام کلیک کردن روی پنجره ای که باز مانده

نه کار را پیش می برد، نه بسته می شود

دست آخر صفحه سفید می شود

سی پی یو دست به سینه نگاهم می کند. یک پیغام خالی روی صفحه

End process ?

شاید تمامش کنم. شاید هم صبر کنم تا به کله گنده اش خبر بدهد. Send crash report کند.

  • میم. صاد

قسم به تمام کتاب های نخوانده

شنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۸، ۱۲:۱۸ ق.ظ

کاش یاد بگیرم به علایق بقیه، به تفریحات بقیه، با جدیت تمام نگم مسخره

و وقتی که صرف اون کار می کنن رو مسخره نکنم

کاش اینو یاد بگیرم، وسط وسط آدم هایی که بهم یادش نمیدن

  • میم. صاد

Got you

دوشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۸، ۰۵:۵۸ ب.ظ

"You know what I'd like to be?" I said. "You know what I'd like to be? I mean if I had my goddam choice?"
"What? Stop swearing."
"You know that song 'If a body catch a body comin' through the rye'? I'd like--"
"It's 'If a body meet a body coming through the rye'!" old Phoebe said. "It's a poem. By Robert Burns."
"I know it's a poem by Robert Burns."
She was right, though. It is "If a body meet a body coming through the rye." I didn't know it then, though.
"I thought it was 'If a body catch a body,'" I said. "Anyway, I keep picturing all these little kids playing some game in this big field of rye and all. Thousands of little kids, and nobody's around--nobody big, I mean--except me. And I'm standing on the edge of some crazy cliff. What I have to do, I have to catch everybody if they start to go over the cliff--I mean if they're running and they don't look where they're going I have to come out from somewhere and catch them. That's all I'd do all day. I'd just be the catcher in the rye and all. I know it's crazy, but that's the only thing I'd really like to be. I know it's crazy."


:: J.D Salinger ::

  • میم. صاد

ناگه به میان جست

جمعه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۸، ۰۴:۳۰ ب.ظ
اون طرفی ام که فک می کنم درسته
حتی اگه مخالف هر دوتون باشه
  • میم. صاد

مسئولیت و انتظار

پنجشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۲:۰۵ ق.ظ
منظور از انتظار، صبر نیست.
توقع است. در قبال تمام مسئولیت هایی که انجام داده ایم / نداده ایم.
در قبال خانواده ای که یک دم فلس دار یک جایش تکان میخورد. یک جای تمام خوشحالی هایش.


:: عکاس: گوهر دشتی ::
  • میم. صاد

خداحافظی

چهارشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۸، ۱۱:۰۳ ب.ظ

پدران کراواتی با صورت های تیغ زده هم ، تاریخ انقضا دارند

  • میم. صاد

مقاومت در برابر حیات!

سه شنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۸، ۰۸:۵۷ ب.ظ

طی یک حرکت اعتراض آمیز کل وزنش را انداخت روی یک پایش ، و نشست. ده دقیقه ی بعد شروع کرد به لذت بردن از بی حسی موضعی مصنوعی.

  • میم. صاد

میشه هر شب نیاین به خوابم،‌آقا ؟

پنجشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۷، ۰۸:۵۱ ب.ظ

طنابمو گم کرده بودم، داشتم می پلکیدم تو راهروها ، شاید یه جایی برای خودم پیدا کنم. یه دختر بیست و سه چهار ساله اومد تو راهرو گفت بیا. دنبالش رفتم، برام در سمت راستو نیمه باز کرد و رفت. یه اتاق تاریک بود. یه پله رفتم پایین، یه دستشویی تاریک بود، سرمو گرفتم بالا ، دیدمش. جلوم ایستاده بود، سر جام واستادم. گفت میشه درو ببندی؟ به چشماش نگاه کردم. درو بستم، تا آخر. جوری که تنها نور اون دسشویی دو در دو،‌ چراغ کوچیک سقف بود. نمیدونم چند دقیقه،‌فقط نگاش کردم. فقط بهش گوش کردم. یه جاهایی نمیتونستم نگاش کنم، سخت بود تحمل اون حجم از احساسات. یه جاهایی که تو صورتم داد می زد دلم میخواست درو باز کنم و برم بیرون نفس بکشم. ولی واستادم. مثه اون که واستاده بود. و هر روز همین کارو می کرد. ایستاد و جلو اومد و عقب رفت و زانو زد و ایستاد. گفت "تموم شد". مغزم قفل کرده بود. گفتم مرسی ! ساده ترین و ابلهانه ترین جواب. دروباز کردم ، یه باریکه نور افتاد تو. قبل ازینکه بچرخم و برم گفت صبر کن کیمیا.

برگشت و حرف زد باهام. و من هیچ جوابی نمیتونستم بدم. منو برد تا اتاق بعدی و تو راهروها حرف زد، حرفایی که نمی دونم جزو اجراش بود یا نبود. نمیدونم بقیه خاطره ها هم به شنونده هاشون این حرفا رو میزدن یا نه. بهش نگفتم نگران برادرمم. بهش نگفتم شبیه برادرمه. بهش نگفتم دلم میریزه برای برادرم. بهش نگفتم چقدر فوق العاده بود. بهش نگفتم چه جوری اتفاقی که خودش هم تجربه ش رو نداشته ، تونست به تجربه ی زیسته ی من تبدیل کنه. بهش نگفتم دلم میخواد تا صبح حرف بزنه و من جواب ندم . بهش نگفتم " با مغز استخوونم حس کردم علی میخواد ازینجا فرار کنه" و منم میخواستم باهاش فرار کنم ولی جفتمون حبس بودیم. من این حرفا رو چند روز توی سرم نگه میدارم. و بعد احتمالا لا به لای چرک نویس های ذهنم پاک میشه. ولی هر وقت ،‌هر روز و زمانی که یادم بیاد ،‌با اون چهره یادم میاد. و اون چهره،‌هر روز حداقل دو بار قصه ش رو برای آدم های مختلف تعریف می کنه. و من نمیدونم شنونده هاش براش فرقی می کنن یا نه. 



  • میم. صاد